باراטּْ
کاش تو بــــودی و من !
نمـ نمـ باراטּْ،
یک جاده بــــــــے انتها ...
دســــت در دســـت همـ ...
بدون چـــــــتر !
زیـــــر باراטּْ،
خیـــس خیـــــس ...

کاش تو بــــودی و من !
نمـ نمـ باراטּْ،
یک جاده بــــــــے انتها ...
دســــت در دســـت همـ ...
بدون چـــــــتر !
زیـــــر باراטּْ،
خیـــس خیـــــس ...
عبور میکنم
هر روز
از نیمکت های خالی پارک
طوری که انگار کسی
در نیمکت های آخر
انتظارم را می کشد
به آن جا میرسم
باید وانمود کنم که
باز هم دیر رسیده ام
همیــــشه جایی در حوالی دلتــنگی من جــاری می شــوی…
جــاری می شــوی در ابـــریِ چشــمانـــم…
و می بـــاری آنقــدر تا زلال شـــوم…
تا آســمانی شــود هــوایِ دلــم…
آنقــدر که با همـــه روحـــم حــس کنـــم…
داشتــــن تو …
می ارزد…
به تمـــام نداشــته هـــای دنیــــا…
در دادگاه عشق قسمم قلبم بود، وكيلم دلم بود
و حضار جمعي از عاشقان و دلسوختگان
قاضي نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن
تو اعلام كرد پس محكوم شدم به تنهايي و مرگ
كنار چوبه ي دار از من خواستند تا آخرين خواسته ام را بگويم
و من گفتم به تو بگويند:
دوستت دارم